داشتم از پله های ادارۀ آموزش و پرورش بالا می رفتم که صدایی به گوشم خورد: – به به! جنابِ آقا مرتضی، دوست عزیزم! رو که برگرداندم منصورآقا را دیدم. سلام بر منصورآقا، کجایی بابا؟ می دونی چه قدر دلم برات تنگ شده؟! – نه به اندازۀ من، اگه بدونی چه قدر دلم برات پر می زنه. خُب کجایی پسر؟ – زیر سایت! اینا رو ولش کن، ببینم چه کار می کنی؟ اهل و عیالت خوبن؟ همه تون سالمید؟ – ای، بد نیست، می گذرانیم روزگار، خدا را شکر. می دونی چه قدر وقته که ندیدمت؟! – هَف هَش سالی میشه! چه قدر دلم می خواست ببینمت! – منم همین طور. می دونی، تو شهر غربت که به یاد تنگ کَرَم و شهر سون(۱) می یُفتم دلم خیلی هوات می کنه! خوبیش این بود که روستاهای محل کارمان نزدیک به هم بود. چقدر با ژیانت رفتیم سرکار؟! دو سه سالی …
بیشتر بخوانید »من نبودم
از وقتی که فهمید خواهرش می خواهد پس از هشت سال از هلند بیاید پایش را در یک کفش کرد که، الّا و بلّا باید همه شما بیایید برویم تهران پیشواز خواهرم. هر چه گفتیم: زن، صبر کن، عجله نداشته باش! دندان روی جگر بذار، به خرجش نرفت که نرفت. دنبال بلیت هواپیما بود و هر روز پای گوشی تلفن می نشست و به این بر و آن بر زنگ می زد و به قول خودش کارها را ردیف می کرد تا بتواند دیدار با خواهرش را تازه کند. می گفتیم: خب، به فرض که ما رفتیم تهران، شب کجا بخوابیم؟ با توپ پر غرید که: مگر من بی کس و کارم، چه فکر کردی؟ ننه و بابام اونجان، خواهر و برادر دارم. عمه و عمو دارم. گفتیم: همۀ اینها درست، ولی تهران که مثل مَفَرغون(۱) نیست که این خونه های درندشت داشته باشه و اگر صد تا مهمان با مال و حَشَم وارد بشن، جای نگرانی …
بیشتر بخوانید »آلوچه
کارگران همگی در کنار جدول استخر حاجی میرزا محمدصادق(۱) مشغول کهل کشی(۲) بودند. سنگهای گنده را به جلو می کشیدند و با پتک به جان آنها می افتادند و تا صاف و صوفش نمی کردند و یک سطح نبش داری برای آنها درست نمی کردند، دست از سرشان برنمی داشتند. سنگهای آماده و تراش خورده را به نزدیک کار می بردند و استاد کل کاظم که مهارت کهل چینی و شهرت استادی اش در همه جا پیچیده بود، با کمک اهرم و حمایت کارگران، روی دیوار سنگی می نهاد و آن قدر آن را پس و پیش می کرد تا جای واقعی خود را بیابد و خوش بنشیند. دیوار سنگ چینی کل کاظم هیچی از چیدن آجرنما کم نداشت. کارش دقیق و حساب شده بود. همین دقت در کار باعث شده بود که از وی استادی بی بدیل بسازد. اما کار خوب، وقت و زمان بیشتری اشغال می کند. به …
بیشتر بخوانید »ننۀ ناصرالدین شاه
ننۀ ناصرالدین شاه نمایشنامه در یک پرده محمدرضا آل ابراهیم چند زن، در همسایگی هم، در ته یک کوچه، بر روی زمین نشسته اند و ضمن تعریف کردن، رویۀ گیوه هم می بافند. آمنه با بچۀ بغل از خانه شان بیرون می آید: -این بچۀ منو نگه دار تا من برم دکتر. کدام دکتر؟ -دکتر ارتوپدی. دکترِ چه؟ -دکتر استخوان، دکتر احمد پناهیان. ها! دکترِ خودمان! -دکترِ خودمان دیگه چه صیغه ایه؟ دکترِ خودمان، دوستِ پسرم. -به! مگه دکتر پناهیان با پسرت دوسته؟ به به! کجای کاری! ننۀ محتقی دو انگشت اشاره اش را در هم گره کرد و نشان داد و گفت: این طوری! -به حقِ چیزای نَشنُفته. تقصیری نداری، روزی که محتقی ما با آقای دکتر همکلاس بود تو این جا نبودی. -خُب نبوده باشم، گاهی اسم دکتر نمی آوردی که! سلطنت که در کنار اینها نشسته بود و رُوار ور می چید، گفت: ننۀ محتقی درست میگه. …
بیشتر بخوانید »نقدي بر كتاب «بازی های محلی استهبان»
بازی های محلی استهبان پژوهش و گردآوری: محمدرضا آل ابراهیم نقد از: محمدعلی پیش آهنگ گُل چه گُل بازی می کردیم بابچاتی مَلَمُن اونِی(۱) که باخته بودن غصه می خوردن یادته سَر شُم هی که هوا تاریک میشدتی(۲) کل کوچا بچه گل جَم می شدن با هم میخوندن یادته بازیای قدیمیا خیلی بوده یَدُم که نیس رسی وختی گوگوسَل بازی می کردم یادته(۳) اصولاً آدمی از گرفتن هدیه خوشحال می شود زیرا مطمئن می شود که برای طرف هدیه دهنده مهم و ارزشمند است. خصوصاً اگر این هدیه کتاب باشد، آنهم از طرف دوستی عزیز و فرهیخته و فرهنگی و همکار به قول عوام «نور علی نور است». دوست گرامی آقای محمدرضا آل ابراهیم که خود اهل مطالعه، نویسنده و مؤلف چندین کتاب می باشد، اخیراً کتابی جالب که در نوع خود کم نظیر است به نام «بازی های محلی استهبان» به نگارنده اهداء نموده اند. گرچه مطالب این کتاب …
بیشتر بخوانید »بازیهای محلّی استهبان
اُسُغون تو دس گُو بگير و بدو استخوان در دست گاو بگير و بدو تعداد بازيكنان: بيش از ۷ نفر محلّ بازي: كوچه وسايل بازي: يك تكّه استخوان طريقة بازي: ابتدا يكي از بازيكنان به نام استاد انتخاب ميشود. بقية بازيكنان همه در يك صف ميايستند و دستهاي خود را از پشت قلّاب ميكنند. هيچ كس حق ندارد پشت سر خود را نگاه كند. اگر چنين كند از دست استاد پشت گردني ميخورد و از بازي اخراج ميشود. استاد پشت سر آنها قدم زده و ميگويد: «اُسخون تو دس گُو بگير و بدو» و استخوان را يواشكي در دست يكي از بازيكنان مينهد. بازيكن به محض دريافت استخوان پا به فرار ميگذارد تا هم خود را به وعدهگاه كه ته كوچه است برساند و هم از لگد خوردن از ساير بازيكنان در امان بماند. چون همة بازيكنان گوش به زنگ ميباشند تا ببينند استخوان در دست چه كسي قرار ميگيرد …
بیشتر بخوانید »درباره بهارستان از روزنامه عصر مردم
مردم استهبان باید وامدار بزرگمردی چون محمدرضا آل ابراهیم باشند. او سعی دارد استهبان و چهره مردمیاش را به خواننده شهرهای دیگر بشناساند و از همان ابتدا که دست به تأسیس انتشارات سته بان زد، نیتش همین بود که گرد وغبار فراموشی را از چهره تاریخ، طبیعت و بزرگان ادبی و مذهبی زادگاهش پاک کرده و شخصیت آنها را آن چنانکه هستند به جامعه معرفی کند. او در این کتاب از نام آوران شروع کرده تا به مردم کوچه و بازار رسیده است؛ مردمی که عشق آنها نسبت به زادگاهشان ثابت شده است. تازه ترین مطلبی که در کتاب میخوانیم این است که کوروش کبیر زادگاهش استهبان بوده است و برای تأیید مطلب خود از گفتار استاد ابراهیم باستانی پاریزی دلیل آورده است. کوروش بزرگ کوروش بزرگ در سال ۵۹۸ پیش از میلاد به دنیا آمد. او فرزند کمبوجیه و نام مادرش ماندانا بود. از کوروش بیش از اینها میتوان گفت. …
بیشتر بخوانید »برخی از کتاب های انتشارات سته بان
برخی از کتاب های منتشر شده توسط انتشارات سته بان
بیشتر بخوانید »مقدمه کتاب شمس اصطهباناتی
مقدمه يادش به خير، همسايه اي داشتيم خوش ذوق ؛ اشعارِ شمس براي مان مي خواند و ما كه در آن روزگار (نزديك پنجاه سال پيش) كودكاني كم سن و سال بوديم و يك لحظه از جست و خي و دوُبازي و سركچلو دست برنمي داشتيم، نمي دانم چه اكسيري در كلام و وزن و موسيقيِ اشعارِ شمس نهفته بود كه مجذوبِ خويش مي ساخت. بر سرِ جايِ خود ميخكوب مان مي كرد و سرا پا گوش مي شديم و به دهانِ مشهدي محمد علي نجابت چشم مي دوختيم تا ببينيم دنباله ي شعرِ شمس به كجا مي كشد. شمس بود و شب هاي زمستان، شمس بود و شادي، شمس بود و انديشه، شمس بود و اجاق هاي پُر از آتش. زن هاي همسايه دورِ هم مي نشستند و بچه ها به بازي مشغول. از تلويزيون كه خبري نبود، راديو هم در خانه ي همه كس نبود. شعرِ شمس بود …
بیشتر بخوانید »عارف اصطهباناتی
موضوع: مجموعه شعر پژوهش و گردآوری: محمد رضا آل ابراهیم به کوشش: جعفر منوچهری توضیحات: در این کتاب اشعاری در قالب غزل، مثنوی، قصیده و رباعی دیده می شود. وجه غالب اشعار علاوه بر وصف بهار و پند و اندرزهای زندگی ، در مناقب ائمه اطهار (ع) می باشد. زندگی نامه شاعر در سرآغاز کتاب آمده است. شماره کتابشناسی ملی: م۸۵-۷۶۹۳ شماره شابك: ۹۶۴-۹۵۹۱۹-۶-۶
بیشتر بخوانید »دريغ و درد كه استاد باستاني پاريزي هم رفت
روزِ سهشنبه ۵ فروردينماه ۱۳۹۳، با پيامكي كه آقاي جواد حسينينژاد ارسال نمود، از درگذشتِ استاد باستاني پاريزي با خبر شدم. تأسفِ من حد و حدودي نداشت. گرچه در مسافرت بودم ولي عينِ ديوانگان بهدورِ خود ميچرخيدم. استاد باستاني پاريزي علاوه بر همهي ويژگيهاي ارزندهاي كه داشت و تأليفاتِ زيادي هم از خود بر جاي نهاد، علاقهي وافري بهشهرستان استهبان، به زَعمِ ايشان «سابُنات» داشتند. اين عشق و علاقه به «سابُنات» زماني بيشتر تحقق يافت كه به اتفاق استاد عزيزم جناب آقاي عباس كشتكاران با قدومِ مباركشان بر استهبان پا نهادند و ما را سرافراز نمودند. استاد آن قدر بيريا و بدونِ تكبر بودند كه در وصف نميگنجد. در يكي دو روزي كه ايشان در استهبان اقامت گزيدند، بسيار راضي و خوشنود بودند و از مردمِ اين ديار به نيكي ياد ميكردند. به خوبي در ذهنام مانده است كه استاد ميگفتند: در دورانِ خشكساليهاي ۸۰ – ۹۰ سال پيش، مردمِ …
بیشتر بخوانید »Ale Ebrahim Recommends
Mohammadreza Ale-Ebrahim, our February 2014 featured writer, was born in Estahban in 1951 and holds a double B.A. in Training Sciences (management and planning) and Persian Literature. He is a published short story writer and folklore researcher. A detailed profile of Ale-Ebrahim is available here. We took the opportunity to ask about the most influential books of his life as a writer at least three generations older than us, as well as the Iranian books he finds apt for global attention.PARSAGON What are the top seven works of world literature that have had the deepest influence on your life and career? ALE-EBRAHM: Quiet Flows the Don by Mikhail Sholokhov War and Peace by Leo Tolstoy John Christopher by Romain Rolland The Grapes of Wrath by John Steinbeck The Miserable by Victor Hugo The Mother by Maxim Gorky All Chekhov’s works PARSAGON What are the top seven works of contemporary …
بیشتر بخوانید »Mohammad Reza Ale Ebrahim
Mohammad Reza Ale Ebrahim was born on 24 October 1951 in one of the poor districts of Estahban, Fars province. His passion for teaching made him a dedicated teacher who served not only in the villages but also among the nomads for 20 years; “۲۰ years of teaching and learning” as he describes them himself. He holds a double B.A. in Training Sciences (management and planning) and the Persian literature. His love for oral lore and culture not only made him a wholehearted researcher and anthropologist but also provoked his encouragement for his students to follow suit. The result of their effort was contribution of more than 60 stories to the 20-volume Iranian Legends and Fairy Tales Encyclopedia (Farhang-e-Afsanehay-e Irani ) which is collected by Ali Ashraf Darvishian and Reza Khandan (Mahabadi). Ale Ebrahim’s first work was published in Ferdowsi Magazine back in 1979; ever since, he has written more …
بیشتر بخوانید »معرفی كتاب آثار باستانی، اماکن مذهبی و گردشگاه ها در استهبان
پژوهش و گردآوری: محمدرضا آل ابراهیم، چاپ اول ۱۳۸۷، ناشر: انتشارات سِتَه بان معرفی از: ابوالقاسم فقیری از گذشته های دور هر شهر، با دیدنی ها و خلق و خوی مردمش در دلها برای خود جایی دست و پا کرده است. بدیهی است هر مسافری که وارد شهری می شود، اگر قصدش دیدار از شهر باشد با توجه به فرهنگش به سراغ یکی از دیدنی های شهر می رود. این دیدنی ها هر کدام دوستداران خود را دارند و مسافر با توجه با زمانی که در اختیار دارد سعی می کند از این اماکن دیدن نماید. پژوهشگر ارجمند محمدرضا آل ابراهیم مردی که صمیمانه در خدمت فرهنگ دیارش می باشد، کوشش نموده است تصویری روشن از شهر به دست دهد. شرح و توصیفی که بر هر یک از این دیدنی ها نوشته، ساده و مختصر است و این فرصت مغتنمی است که دوستداران ایران زمین با توجه به داده های کتاب از بناهای مورد علاقه شان دیدن نمایند. محمدرضا آل ابراهیم …
بیشتر بخوانید »درباره کتاب های اشعار شمس اصطهباناتی
شمس روحانی و روشنفکر استهباناتی محمد شمس (۱۳۵۸-۱۲۸۸ خورشیدی) فرزند محمدباقر فرزند ملا محمد فرزند حاج ملا محمدباقر واعظ استهباناتی فرزند ملاعلی اخباری از احفاد شیخ صدوق رحمتالله علیه میباشد. محمد شمس در شهرستان مذهبی و فرهنگی استهبان دیده به گیتی گشود و در زادگاه خود علم و دانش را فرا گرفت و در سن ۱۲ سالگی به دست مرحوم زندهیاد «نظامالعلماء» به لباس روحانیت ملبس شد. وی روحانی روشنفکر، مردمدار، خوش برخورد و دارای اخلاقی حسنه بود و با همه مردم میجوشید و حاضر جواب بود. از خوش رفتاریهایش با مردم داستانها بر سر زبانهاست. نگارنده این سطور چندین سرگذشت مربوط به شهرستانهای نیریز و داراب از ایشان شنیدهام که همه جالب توجه میباشند. شمس، صوتی ملیح و جذاب و نطق و بیانی فصیح داشت. در مجالس روضه خوانی به منبر میرفت، به موعظه میپرداخت و روضه میخواند. سخنانش در شنوندگان اثر خوبی به جا میگذاشت و آنها را …
بیشتر بخوانید »