دوستش ميگويد: «كلماتي مثلِ اَشْبَگ (محل پهن كردنِ انجير)، پِتِنْگ (دستمال)، لولين (آفتابه)، گُردَك (كليه)، كورَك (دُمَل)، سِمَني (سمنو)، خاگ (تخم مرغ)، مايتُوهَه (ماهيتابه)، خُورَك (سوراخِ بالاي اتاق)، كاكولوسك (گُل انار)، دل پيزَه (مالشِ دل، تقاضاي يك گونه خوراكي بهجهتِ رفع گرسنگي)، پامالَك (موجودي خيالي)، كورَك (دُمَل، برآمدگي زيرِ پوست)، گيزين (سبدِ بافته شده از تركهي نازك)، كُپُو (سبدِ بزرگ با فاصلههاي بيشتر جهتِ نگهداري مرغ و خروس)، كولوك (خُمرهي سُفالي جهتِ نگهداري انجير، شيره و گندم)، اِشْكَزَه (رُخ بام)، دارگيز (بادامِ كوهي)، سُپُل (نانِ گردي كه با آردِ ذرت ميپزند)، گيخَه (تَه مانده شيرهي انگور در كُرُش)، كُرُش (چرخُشت، دستگاه يا مكاني كه انگور را به شيره تبديل ميكنند)، اُو پَلَقو (چشمي كه بيماري خاصي دارد و دايم از آن اشك ميريزد)، اُسْپُل (طحال)، وُهْل (سروِ كوهي)، خَمَنَه (بارانِ بهاري) و... در اينجا بر زبان نيار كه زشت است.»
بیشتر بخوانید »انسان وارسته
انسان وارسته اي بود كه خيلي زود ما را ترك نمود. افسوس! معمولاً انسانهاي ارزشمند و پاك نهاد، اين جهان فاني را به پشيزي نميگيرند و دلبستگي چنداني برايش قائل نيستند. او آزاده اي بود كه به كرامت انساني مي انديشيد و در راستاي اهدافش گام بر مي داشت. ايشان براي تعالي فرهنگ مردم خويش لحظه اي از خود غافل نمي شد و هر كجا سخن از آداب و رسوم و سنت ها و فرهنگ توده بود با گوش جان مي شنيد و بي درنگ به يادداشت برداري مشغول مي گشت. حاصل تلاش شبانه روزي ايشان چاپ سه كتاب ارزشمند به نام هاي «فرهنگ مردم شيراز»، «متلها، كنايهها، اصطلاحات و شاعران» و «گذري از كوچه شاملو» بود كه هر كدام در نوع خود داراي ارزش فراواني است. اميدواريم كه فرزندان آن مرحوم، مابقي دستنوشتههاي آن عزيز از دست رفته را منسجم و مدوّن نموده و به صورت كتاب درآورند تا …
بیشتر بخوانید »مقدمه کتاب شمس اصطهباناتی
مقدمه يادش به خير، همسايه اي داشتيم خوش ذوق ؛ اشعارِ شمس براي مان مي خواند و ما كه در آن روزگار (نزديك پنجاه سال پيش) كودكاني كم سن و سال بوديم و يك لحظه از جست و خي و دوُبازي و سركچلو دست برنمي داشتيم، نمي دانم چه اكسيري در كلام و وزن و موسيقيِ اشعارِ شمس نهفته بود كه مجذوبِ خويش مي ساخت. بر سرِ جايِ خود ميخكوب مان مي كرد و سرا پا گوش مي شديم و به دهانِ مشهدي محمد علي نجابت چشم مي دوختيم تا ببينيم دنباله ي شعرِ شمس به كجا مي كشد. شمس بود و شب هاي زمستان، شمس بود و شادي، شمس بود و انديشه، شمس بود و اجاق هاي پُر از آتش. زن هاي همسايه دورِ هم مي نشستند و بچه ها به بازي مشغول. از تلويزيون كه خبري نبود، راديو هم در خانه ي همه كس نبود. شعرِ شمس بود …
بیشتر بخوانید »دريغ و درد كه استاد باستاني پاريزي هم رفت
روزِ سهشنبه ۵ فروردينماه ۱۳۹۳، با پيامكي كه آقاي جواد حسينينژاد ارسال نمود، از درگذشتِ استاد باستاني پاريزي با خبر شدم. تأسفِ من حد و حدودي نداشت. گرچه در مسافرت بودم ولي عينِ ديوانگان بهدورِ خود ميچرخيدم. استاد باستاني پاريزي علاوه بر همهي ويژگيهاي ارزندهاي كه داشت و تأليفاتِ زيادي هم از خود بر جاي نهاد، علاقهي وافري بهشهرستان استهبان، به زَعمِ ايشان «سابُنات» داشتند. اين عشق و علاقه به «سابُنات» زماني بيشتر تحقق يافت كه به اتفاق استاد عزيزم جناب آقاي عباس كشتكاران با قدومِ مباركشان بر استهبان پا نهادند و ما را سرافراز نمودند. استاد آن قدر بيريا و بدونِ تكبر بودند كه در وصف نميگنجد. در يكي دو روزي كه ايشان در استهبان اقامت گزيدند، بسيار راضي و خوشنود بودند و از مردمِ اين ديار به نيكي ياد ميكردند. به خوبي در ذهنام مانده است كه استاد ميگفتند: در دورانِ خشكساليهاي ۸۰ – ۹۰ سال پيش، مردمِ …
بیشتر بخوانید »