خانه / نقد ها / نگاهى به كتاب كشكول تحتِ ويندوز

نگاهى به كتاب كشكول تحتِ ويندوز

متنِ زير در روز جمعه ۲ خرداد ۱۳۹۳ در حضور جناب آقاي احمد اكبرپور نويسنده‌ي محترم كتاب «كشكول تحت ويندوز» و در ميان جمع ادب دوستان انجمن ادبي شهرزاد داراب و برخي از اعضاء انجمن داستان‌نويسان استهبان به ميزباني عزيزان دارابي، قرائت كردم. زيرا از قبل گفته بودند كه محورِ اصلي كارگاهِ داستان نويسي، نقد و بررسي اين كتاب است.

نگاهى به كتاب كشكول تحتِ ويندوز   

كتاب كشكول تحتِ ويندوز را خواندم. اين كتاب كه نوشته ‏ى آقاى احمد اكبرپور است، در ابتدا قرار بود نشرِ چشمه چاپ كند كه ميسر نشد و انتشارات نشر قطره آن را در زمستان ۱۳۹۰ در شمارگاه ۱۱۰۰ نسخه با ۲۵۴ صفحه و به‏ قيمت ۶۵۰۰ تومان به‏ چاپ رساند. تصاوير روى جلد و داخل متنِ كتاب همه از كاريكاتوريست مشهورِ هم‏ عصرِ ما آقاى اردشير رستمى است.

كشكول تحتِ ويندوز، عنوانِ اصلى كتاب است. عناوينِ فرعى ديگرى هم در شناسنامه‏ ى كتاب آمده است. از جمله: همسريابى، تعبيرِ خواب، سخنانِ بزرگان، اصولِ موفقيت، قصه‏ هاى ناب، طالع‏ بينى، تذكرةالرفقا، اتوبيوگرافى خودم و…

در پشتِ جلدِ كتاب آمده است: «كشكول تحتِ ويندوز، معجونى از كشك‏ هاى آپ تو ديت است؛ در واقع طنزهايى براى خودِ طنز.

بيچاره طنز را كه هميشه نوكرى پيغام و پسغام‏ هاى سياسى، اجتماعى و… كرده است و خودش را ناديده گرفته‏ ايم. فقط ردش را مى‏ زنيم كه چه كسى يا چيزى را نشان گرفته است. غافل از اين كه در بعضى موارد هم طنز را تنزل داده‏ ايم و هم آن چيزها و كسان را فربه‏ تر كرده‏ ايم.

كشكولِ تحتِ ويندوز، نوكرِ طنزهاى خودش است. طنزهايى مثلِ خودمان و براى خودمان. حالا اگر هم زدنى است براى يك بار هم كه شده بياييم خودمان را بزنيم. بگذاريد خودمان فربه‏ تر شويم.»

علامه دهخدا در جلوى واژه‏ ى طنز مى‏ نويسد: «افسوس كردن، بر كسى خنديدن، عيب كردن، لقب كردن، سخن به‏ رموز گفتن، طعنه‏ زدن، عيبجويى، تمسخر كردن.» (ص ۱۳۷۰۱)

دكتر معين مى‏ نويسد: «طعنه، سرزنش، مسخره كردن.» (ص ۲۲۳۷)

دكتر حسن انورى در فرهنگ بزرگ سخن آورده است: «شيوه‏ ى بيان ادبى، اعم از شعر و نثر، كه در آن عيب‏ هاى فردى و اجتماعى موردِ تمسخر قرار مى‏ گيرد و هدفِ آن اصلاح رفتارهاى بشرى است.» (ص ۴۹۰۵)

عمران صلاحى در مقدمه ‏ى كتاب «طنزآوران امروز ايران» اين گونه نظر دارند: «مى‏ توانيم چهار اصطلاح هَجو، طَنز، هَزل و فُكاهه را به عبارتِ امروز، اين طور تعريف كنيم:

    هجو، يعنى به تمسخر گرفتنِ عيب‏ ها و نقص‏ ها به‏ منظور تحقير و تنبيه، از روى غرضِ شخصى؛ و آن ضدِ مَدح است.

طنز، يعنى به تمسخر گرفتنِ عيب‏ ها و نقص‏ ها به‏ منظور تحقير و تنبيه، از روى غرضِ اجتماعى؛ و آن صورتِ تكامل‏ يافته‏ ى هجو است.

هَزْل، يعنى شوخى ركيك به منظور تفريح و نشاط، در سطحى محدود و خصوصى؛ و آن ضد جِدّ است.

فُكاهه، يعنى شوخى معتدل به منظور تفريح و نشاط، در سطحى نامحدود و عمومى؛ و آن صورت تكامل‏ يافته‏ ى هَزْل است.

    به‏ عبارتِ ديگر:

    طنز، هجوى است از روى غرضِ اجتماعى.

    فكاهه، هَزْلى است داراى جنبه‏ ى عمومى.

    به طورى كه از اين تعريف‏ ها برمى‏ آيد در هجو و طنز، نيش وجود دارد و در هَزْل و فُكاهه، نوش. به‏ عبارتِ ديگر، خنده‏ ى هَزْل و فُكاهه، نوشخند است و خنده‏ ى هجو و طنز، نيشخند.»

نظر دكتر سيدعلى موسوى گرمارودى: «به‏ نظرِ من كمدى، چه در شعر و چه در نثر و چه در هنرِ نمايش، به سه دسته‏ ى اصلى تقسيم مى‏ شود: طنز، هَزل و هجو. هر يك از اين سه، زيرمجموعه‏ هايى دارد:

زير مجموعه‏ هاى طنز عبارتند از: لطيفه، ظريفه، مُطايبه، بَذله، شوخى، تَعريض، تَجاهُل‏ العارفِ سُقراطى، نَقيضه‏ ى طنز.

زير مجموعه‏ هاى هَزْل عبارتند از: ذمِّ شبيه به مَدح، مَدحِ شبيه به ذَمّ، مَزاح، ضِحك، سُخريّه، ،تَهَكُّم، اُشتُلُم، تَسَخُرزدن، ريشخند، طعنه، كنايه، بيغاره يا سرزنش، استهزاء، نقيضه‏ ى هَزْل.

زير مجموعه‏ هاى هَجو عبارتند از: ژاژ، فحش، دشنام، سِقط، تَقبيح، بيهوده‏ گويى، ذَمّ، بدگويى، بدزبانى، بددهانى، تُرّهات و خُزَعبَلات، سبكسارى، فضولى، قَذْف، چَرند و پَرند، لاغ، گستاخى، لودگى، لعن و طعن، هرزه لافى، هرزه درايى، اِسْتِهجان و نقيضه‏ ى هجو.

در واقع مى‏ توان گفت: طنز و زيرمجموعه‏ هاى آن، قلقلك دادن ارواح اَعيان و والا (= فرزانه و فرهيخته) به‏ قصدِ آگاه كردن شادمانه‏ ى آن‏ ها از موضوعى است.

و هَزْل و زير مجموعه‏ هاى آن قلقلك ارواح اشخاصِ معمول و ميانه براى آگاه كردنِ شادمانه يا صرفاً براى خنداندن آن‏هاست كه گاه از حدِّ قلقلك درمى‏ گذرد و نيشگون مى‏ شود و پوست را مى‏ آزارد و حتّى كبود مى‏ كند.

ولى هجو و همه‏ ى زيرمجموعه‏ هاى آن، تازيانه است و فقط «پوست كلفت‏ها» از آن احساس قلقلك مى‏ كنند.

طنز، از آنِ فرزانگان و فرهيختگان است.

هَزْل براى مردم ميانه و معمول است. هر چند سعدى گفته باشد: الهَزلُ فى‏ الكلام كالمِلحُ فى‏ الطَعام.

و هجو، موجبِ شادى فرهيختگان.»

 كتاب كشكول تحتِ ويندوز آقاى احمد اكبرپور را با شوقِ فراوان خواندم. خواندم تا اين كتاب را خوانده باشم. زيرا قرار بود كه اين كتاب در جمع اصحاب هنر و ادبِ عزيزانِ دارابى به بحث گذاشته شود.

نام كتاب برگرفته از سه واژه، از سه زبانِ فارسى (كشكول)، عربى (تحت) و انگليسى (ويندوز) است.

معمولاً اگر قرار باشد درباره‏ ى كتابى مطلبى نوشته شود، حداقل سه بار مى‏ خوانم. ولى متاسفانه به خاطرِ ضيقِ وقت، موفق به خواندنِ بيش از يك بار نشدم. اين است كه هر آن چه درباره‏ ى اين كتاب از جانب بنده گفته مى‏ شود، خام و ناهمگون است.

 آن چه كه در ذهنِ ما از طنز باقى مانده بود، با آن چه كه در اين كتاب خوانديم تفاوت‏هاى فراوانى داشت. شايد ما طنز را درست نشاخته بوديم و يا هر آن چه كه تاكنون مطالبى تحت عنوان طنز خوانده بوديم، طنز نبوده است. فرضاً عرض كنيم: آن چه را كه از عبيد زاكانى، سعدى، مولانا، ايرج ميرزا، نسيم شمال، جواد مجابى، عمران صلاحى و نويسندگان نشرياتى همچون بهلول، چنته‏ ى پابرهنه، كشكول (مجدالاسلام كرمانى)، باباشمل، صوراسرافيل، توفيق، گل‏ آقا خوانده بوديم و به عنوان طنز در ذهن ما رسوخ داده بودند كه ما طنزپرداز هستيم، يا آنان به خطا رفته بودند يا بنده اشتباه برداشت كرده‏ ام يا اين كه اين كتاب با آنان مغايرت دارد.

 يكى از ويژگى‏ هاى طنز، خنداندنِ خواننده است. در كتاب «كشكول تحتِ ويندوز»، هيچ كجا خنده‏ اى بر من نگشود. حتى برخلاف خنده، قطره اشكى هم از من نگرفت. كسى را لعن يا مسخره نكرد. كورسويى از دردِ اجتماع را بر ما روشن نكرد. ما هيچ نفهميديم كه نويسنده براى چگونه مخاطبانى نوشته است. حتى آوردنِ اسامى عزيزانى كه نسبت به آن‏ها گرايش داريم، نتوانست ما را در بطنِ كتاب قرار دهد. نام‏ هاى بسيار آشنايى همچون: سعدى (صفحه ۸۴ ، ۸)، عباس يمينى شريف (ص ۱۲)، ابوعلى سينا (ص ۱۲)، زكرياى رازى (۱۳)، حافظ (۸۴ ، ۱۳)، عباس كيارستمى (۱۴)، صادق هدايت (۱۵)، فهيمه رحيمى (۱۹)، چارلز ديكنز، اسكاروايلد، لُرد بايرون (۴۷)، سهراب (رستم) سپهرى (۱۶۶ ، ۵۱)، محمد معين (۵۲) محمد قزوينى (۶۱)، ايرج‏ميرزا (۱۶۴، ۸۴)، نيما (۱۶۴ ، ۱۶۱ ، ۸۴)، سيمون دوبوار (۱۴۱)، فروغ فرخزاد (۱۶۶)، سعيد بيابانكى (۲۵۲ ، ۱۶۶)، جنايات و مكافات داستايوسكى (۱۷۷)، ترانه‏ ى تو از راه مى‏ رسى گوگوش (۲۰۰)، فريدالدين عطار نيشابورى (۲۲۲)، لوركا (۲۲۷)، شاملو (۲۲۷)، فيتِزجِرالد (۲۲۷)، خيام (۲۲۷)، قدم در راه بى‏ برگشت مهدى اخوان ثالث (۲۴۵)، رُزا مُطلبى (متظمى) (۲۴۶)، ليلا برزگر، همسر نويسنده (۲۵۰)، شاپور جوركش (۲۵۱)، ابوتراب خسروى (۲۵۱)، بابك طيبى (۲۵۱)، محمد كشاورز (۲۵۱)، كيوان نريمانى (۲۵۱)، ندا كامياب (۲۵۱)، رضا شمسى (۲۵۱)، مهدى صمدانى كرمانى (۲۵۲)، شيخ بهايى (۲۵۲)، قاسم شكرى (۲۵۲)، محمد ولى‏ زاده (۲۵۲)، شهلا پروين‏ روح (۲۵۲)، محسن فرجى (۲۵۲)، رضا شجاع‏ نورى (۲۵۲)، اميد بلاغتى (۲۵۲)، اكبر كشتكار (۲۵۲)، حميدرضا لطف‏ الهى (۲۵۲)، على رشيدى (۲۵۲)، حميد اكبرپور، برادر نويسنده (۲۵۲)، پويا حمزه‏وى (۲۵۲)، مجيد كوهكن (۲۵۳)، دكتر رضا براهنى (۲۵۳)، هوشنگ گلشيرى (۲۵۳)، مسعود ناصرى (۲۵۴).

 تنها نقطه‏ ى اتصال بنده با اين كتاب در كشك چهارم (اصول پنج‏گانه‏ ى موفقيت) آن هم مربوط به اين قسمت از اين بند مى‏ شود كه مادر، قالى مى‏ بافد و پسرِ به‏ اصطلاح روشنفكرش، علاوه بر تغديه‏ ى جسمانى از قِبَلِ مادر، به مطالعه مى‏ پردازد و عملاً سربارِ جامعه‏ ى خويش است. (صفحه‏ ى ۳۳ تا ۴۳).

 در صفحه‏ ى ۶۷ نويسنده‏ ى كتاب به طنز يا جدّ به خوانندگانِ غيرِ پست مدرنيستِ كتابش، تلويحاً و بطورِ معكوس، يك دهن كجى روا داشته‏ اند كه بد نيست با هم بخوانيم: «من اين داستانِ ساده را با شوق و ذوق براى آدم‏ بزرگ‏ها خواندم ولى چيزى از آن نفهميدند. به‏ جايش تا دلشان خواست به من و چند تا اسم داخلى و خارجى فحش دادند كه آن‏ها اين چِرت و پِرت‏ها را به اسم داستان توى ايران باب كرده‏ اند و هاى زيرِ سى و چهل هم مثلِ بُز دنبالشان افتاده‏ اند.»

 نويسنده در صفحه‏ ى ۱۶۱ بر اين باورند كه: «كلِ اين كتاب يك جورهايى شعر است؛ يك شعر نوى چند صدايى. با اين همه نثر روان و پروازِ همه جوره‏ ى خيال – عمودى  و افقى – و همين‏ طور نكته‏ هاى پندآموز انصافاً كجايش از شعر چيزى كم‏تر دارد؟»

به اين تكه از متنِ صفحه‏ ى ۱۸۰ دقت نماييد: «در ضيافتِ شام بزرگِ خاندانِ سيميرينُف‏ ها دو ساعتِ تمام با ناتاشكا شلنگ‏تخته انداخت و سرش گيج رفت. ناتاشكا به خدمتكارها سپرد كه مواظبِ درها و پنجره‏ ها باشند.»

به نظرِ شما آيا ذره‏ اى از اوزانِ عروضى و اَركانِ شعرِ قُدمايى و نيمايى و يا موسيقى درونى شعرِ آزاد و نو در آن ديده مى‏ شود؟

آيا اين يك واقعيت است يا نويسنده دچار نوعى توهم و خودبزرگ‏ بينى گشته‏ اند؟

***

نكته‏ اى كه مرا بسيار آزرد، توهين به پدرِ شعرِ نو ايران، نيمايوشيج بود. نيمايى كه به تعبير جلال آل‏احمد: «پيرمرد چشم ما بود».

نويسنده در صفحه‏ ى ۱۶۲ كتابِ خود، ايشان را نه ايرانى بلكه فرانسوى مى‏ داند و با صفت «ديلاق» معرفى مى‏ كند. حال شايد شما بگوييد اين يك نوع طنز است. ولى بنده بر اين تصورم كه دوباره اهانت به نيما آغاز گشته است. مگر زمانى دكتر حميدى شيرازى و دكتر لطفعلى صورتگر و فريدون توللى كه متاسفانه هر سه هم شيرازى بودند بر عليه نيما نشوريدند؟! مگر به هنگام شعرخوانى نيما، چراغ را خاموش نكردند؟! چرا حالا مى‏ بايست باز هم از ناحيه‏ ى شيراز، اين مردِ كوهستان را موردِ هَجمه‏ ى خويش قرار دهيم؟ چرا بايد بلندگوى بى‏ اعتبارى نيما را ما به‏ دست بگيريم؟ مگر آن‏ها چه فتحى كردند؟

 به معناى واژه‏ ى ديلاق در «لغت‏نامه دهخدا» و «فرهنگ سخن» نظرى مى‏ اندازيم تا صفتى كه براى نيماى عزيز به‏ كار گرفته شده، شفاف‏ تر شود: نوعى شتر، بالابلند و نامطبوع، به‏ مزاح و تحقير قدبلند. (دهخدا، ۱۰۰۳۵)

دراز و لاغر، به‏ شخصِ قدبلند، لاغر، بدقواره، و معمولاً بى‏ عار و بى‏ خاصيت گفته مى‏ شود. (فرهنگ سخن، ص ۳۴۷۹)

اهانت به نيمايى كه دردِ همنوعانش او را مى‏ آزرد و برايشان مى‏ سرود:

«آى آدم‏ها كه بر ساحل نشسته شاد و خندانيد…. يك نفر در آب دارد مى‏ سپارد جان!»

يا اين شعر كه در ظلمتِ جور و استبدادِ ستمشاهى مى‏ سُرايد: «به كجاى اين شبِ تيره بياويزم قباى ژنده‏ ى خود را؟!»

آيا شايسته است كه او را ديلاق بناميم؟ يا اين گونه او را به وصف درآوريم: «اول بسم ا… با شعرى براى قورباغه‏ ى مجردِ سر به‏ هوايى به‏نامِ «داروَگ» شروع كرد كه عشقش ديدنِ ابرهاى كومولوس بود. پشت‏بندش هم براى پرنده‏ ى شيطان و تِر و فِرزى به نام «توكا» كه كارش سرك كشيدن تو كارِ بزرگ‏ترها و سخن‏ چينى و دو به‏ هم‏زنى و چشم‏ چرانى و متلك و در يك كلام اذيت و آزار بود.»

 نويسنده حداقل ۵ بار در صفحات گوناگون يادآور شده‏ اند كه اين يك كتابِ پست مدرنى است. (توضيح در : ص ۱۷، ص ۵۴، ص ۷۰، ص ۱۶۶ ۱۶۴) اى كاش ما را با پست مدرنيسم بيشتر آشنا مى‏ كرديد تا بتوانيم پست مدرن و ادبياتِ پست مدرنى را بهتر بشناسيم.

 بوف كور كه يك كتاب مدرن است را چندين بار خوانديم و نفهميديم. ناچار به نقد و نظرها پيرامون كتاب مراجعه كرديم و با بخش‏ هايى از بوف كور آشنايى پيدا كرديم. يا كتاب خشم و هياهوى ويليام فالكنر كه گويا يك اثر پست مدرنيسم است، از طريقِ اينترنت به شناختِ نسبى‏ اش دسترسى يافتيم. اما از كتاب كشكول تحت ويندوز، هيچ گونه نقد و نظرى نديديم كه بتواند ما را به اهدافِ نويسنده نزديك‏تر كند. دلم مى‏ خواست درباره‏ ى اين كتاب بيتشر بدانم و اين‏ گونه عاجلانه قضاوت نكنم.

واژه‌هايى كه معنى‏ اش را نمى‏ دانم: «افه‏ هاى پست مدرن پسند»، اِند: «مردانِ متولد اين ماه اِند مرام و معرفت و لوطى‏ گرى و… و زنان اِند تفاهم و تفريح و تفنن و…» شايد اِندِ انگليسى باشد به‏ معناى «پايان».

راستى اگر اين گونه است آيا تعمداً اين واژه‏ هاى بيگانه را در كتاب جا داده‏ ايم؟ آيا نوعى تفاخر است يا دهن كجى؟ به نظرِ حقير كه كتاب بزرگراهى مى‏ ماند كه با سرعت در آن پيش مى‏ رويم و ناگهان با يك ميخِ سه پهلو برخورد مى‏ كنيم. اين ميخ‏ هاى سه پهلو واژه‏ هايى است همچون: ويندوز، آپ تو ديت، لپ‏تاپ، كامِنت، اُكى، رِزومه، سِند، رِپلى، شِت، دانلوُد، سى يو لاتِر، سِرچ، ايميج، سورّى، ديلِت، وِلكام، چَت‏روم، هايدِر، پاردوكسيكالى، منولوگ.

چگونه فارسى را پاس بداريم؟

 * واژه‏اى به نظر اشتباه: «مهريه‌ى زن‏ هاى اين ماه هزار و سيصد و خورده‏ اى قهقهه و لبخند است.» (ص ۴۰۲) «خورده‏ اى» مى‏ بايست «خُرده‏ اى» باشد.

* واژه‏ ى اشتباه ديگرى كه در صفحه‏ ى ۲۲۲ آمده است: «بعد همراه با همسرش كلى پشت ويترين‏ ها الاف مى‏ شود تا بالاخره چيز يونيكى را انتحاب كنند.»

در فرهنگ دهخدا «الاف» از اُلفت و دوستى مى‏ آيد. در صورتى كه اين واژه در اين جا اين معنى را نمى‏ دهد و به نظر مى‏ رسد بايد با عين باشد. «علاف» = يعنى «ويژگى آن كه در حالت سرگردانى و بلاتكليفى در جايى اقامت يا رفت و آمد كند بدون آن كه كار يا هدف مشخصى داشته باشد.» (سخن، ص ۵۰۶۵)

* جمله‏ اى برعكس: «اين ماجراى واقعى بر اساسِ يك داستان است.»

واژه‏ هايى بسيار شُل و وِل و پايين‏تر از فرهنگ عامه. مثلِ اى وَل.(ص ۲۱۱).

* از حق نگذريم، بسياري از مطالب كتاب واقعاً كشك بود.

پرسش‏ ها

* آيا آوردنِ اين همه واژه‏ ها و اصطلاحاتِ انگليسى و بيگانه، لازم و ضرورى بود؟

* آيا با آوردنِ اين واژه‏ ها، ما را به پست مدرنيسم نزديك‏تر مى‏ كند؟

* چرا فاصله‏ هاى سطرهاى كتاب در همه‏ ى صفحات يكسان نبود؟ آيا اين هم از نوع همان كشكيات است؟

* آيا چاچالك همان روستاى زادگاه نويسنده است؟ و اگر هست كه مردمانى خطه‏ ى لارستان كه با گويش لرى صحبت نمى‏ كنند. يا شايد دهكده‌اي شبيه ماكوندواي صدسال تنهايي گابريل گارسياست؟!

* آيا منظور از غول با اسامى گوناگون در فصل كشك دوازدهم (افسانه‏ هاى سرزمين چاچالك) همان ديكتاتورهاى تاريخ‏ اند؟

* آيا «طنز براي طنز» شبيه «هنر براي هنر» يا «آب براي آب»، «باران براي باران»، «سيب براي سيب»، «كوه براي كوه»، «چراغ براي چراغ» و …. نيست؟ آيا بهتر نيست يگوييم: «باران براي زمين»، «آب براي چشمه»، «سيب براي كودك يتيم»، «كوه براي جنگل»، «چراغ براي تاريكي» و …

* به راستى آيا اين كتابِ خوبى است و من نتوانستم از آن بهره‏ اى بگيرم يا اين كه شما با من مخالف‏ ايد؟ لطفاً نظرتان را بگوييد.

* آيا اگر به‏ جاى خواندنِ اين كتاب، يكى از شاهكارهاى بزرگ جهانى را مى‏ خوانديم، بهره‏ ى بيشترى نمى‏ برديم؟ مگر ما در طولِ سال مى‏ توانيم بيشتر از صد تا كتاب بخوانيم؟ چرا اين صد كتاب، آثارِ برجسته‏ ى جهانى نباشد؟!

* چرا نمى‏ توانم با نوشته‏ هاى پست مدرن ارتباط بگيرم؟ ضعف از بنده است يا اين مكتب؟ يا هر دو؟ يا هيچ كدام؟ يا جامعه ي ما را برنمي تابد؟ لطفاً مرا آگاه و روشن كنيد.

 با سپاس: محمدرضا آل‏ ابراهيم، استهبان، ۱۳۹۳/۳/۱

حتما ببینید

نگاهی به «کتاب قو»

عنوان کتاب برگرفته از شعر «قو» سروده‌ی دکتر حمیدی شیرازی است. در صفحه‌ی 265 آمده است: