معرفي كتابِ «دا» خاطراتِ سيده زهرا حسيني
بارها و بارها از خواهرم كه در شيراز زندگي ميكند خواسته بودم كه كتابِ «دا» را برايم بخرد. موفق نشده بود. خواهشم از دوستان هم كه بهشيراز و نمايشگاه كتاب تهران ميرفتند و ميآمدند، بهدرجهي اجابت نرسيده بود. يكي از دوستان گفت كه در فلكهي دانشجو پشتِ شيشهي يك كتابفروشي نوشته بودند كتابِ «دا» رسيد؛ من نميدانستم كه تو بهدنبالِ اين كتابي، وگرنه ميخريدم و ميآمدم.
بهخواهرم زنگ زدم كه هر چه زودتر خود را به فلكه دانشجو برسان و اين كتاب را بخر. رفت و برگشت و زنگ زد كه تمام شده.
شهرستاني بودن با همهي محاسنش عيبهاي خود را هم دارد. يكي هم اين كه يك كتابفروشي تمام و كمال ندارد. وقتي بهآدرسي كه در دفترچهي تلفنِ شهرها و يا بهكتابِ راهنماي ناشران و كتابفروشان كه توسطِ خانهي كتاب بهصورتِ مفصلي هم درآمدهاست؛ مراجعه ميكني متاسفانه بهجاي كتابفروشي، با يك لوازم التحريري يا نوشتافزاري روبهرو ميشوي و يا جديداً با سي دي فروشي و كارهاي تايپي و كامپيوتري. البته هر كدام از آنها بهجاي خودش محترم و قابلِ ارزش. ولي هيچ كدام از آنها جاي كتاب را پُر نميكند
در عطشِ ديدن و خريدن و خواندنِ كتابِ «دا» بسر ميبرديم كه يكي از دوستان گفت: سازمانِ تبليغاتِ اسلامي استهبان، نامنويسي ميكند و تا دو هفتهي بعد كتابِ «دا» را ميآورد. نامِ بنده هم در ليستِ خريداران جاي گرفت.
در همين فاصله توفيقي حاصل شد تا به سفرِ زيارتيِ مشهد نايل شويم. در سرِ راه بههر شهرستاني كه ميرسيديم سراغي هم از كتابفروشي آن شهر ميگرفتيم تا هم كتابِ «دا» بخريم و هم كتابي پيرامونِ فرهنگ و گويش و آداب و رسومِ مردمِ آن شهر و شهرهاي همجوار. همانطور كه عرض كردم بهجاي كتابفروشي با نوشتافزار فروشيها مواجه ميشديم. تا اين كه بهبيرجند رسيديم. بهچند كتابفروشي مراجعه كرديم. به «كتابسراي سيمرغ» كه رسيديم چشمِ ما بهديدارِ چاپِ پنجاه و چهارم كتاب روشن شد. كتابِ «دا» همراه با چند كتابِ ديگر در ارتباط با بيرجند از آن كتابفروشي خريديم.
از شوقِ خواندن، هرگاه مجالي پيش ميآمد در عين خستگي و كوفتگيِ راه كتابِ «دا» را باز ميكردم و ميخواندم. از بريده بريده خواندنِ كتاب، احساس كردم آن اِشرافي كه بايد بر كتاب پيدا كنم بدست نميآيد. عليرغم ميلم آن را بستم. دلم ميخواست هرچه زودتر بهديارِ خود برسم و كتاب را با فراغِ بال بخوانم.
عمرِ سفر كوتاه است. بهخانهي خودمان كه رسيديم خواندنِ كتاب را آغاز كردم.
نخستين كتابي كه در زمينه ادبياتِ جبهه و جنگ خوانده بودم «زمينِ سوخته» احمد محمود بود. كتابهاي ديگري هم در همين رابطه خوانده بودم اما آن چه اين كتاب با ديگر كتبِ نوشته شده در اين زمينه تمايز داشت اين كه: ۱ – نويسندهاش بر پايهي تخيل يا شنيدههاي ديگران تكيه نكرده بلكه با لحظه لحظهي رويدادهايش زندگي كرده بود. زندگي كه چه عرض كنم. از ميانِ خطِ خون و خمپاره گذشته بود. در واقع اين كتاب نه با جوهرِ قلم كه با خونِ خود و خونِ هزاران شهيد بيگناه كه بهدفاع از ناموس، فرهنگ، ميهن، دين، تاريخِ بشريت برخاسته بودند نوشته است. ۲ – نويسنده يك زن است. و كتاب از منظرگاهِ يك زن بهنگارش درآمده است. ۳ – مسائل و مشكلاتي كه يك زن با همهي محدويتها و موانع و مشكلاتي كه ميتواند داشته باشد آن هم در جبههي جنگ، بيان شده است. ۴ – پشتكار، علاقهمندي، جانفشاني و پيگير بودنِ نويسنده (زن) بهلحاظِ حضور يافتنِ فعال و مستمر در خطِ مقدمِ جبهه.
كتاب در حجمِ بالايي (بيش از ۸۰۰ صفحه) نوشته شده است. بهنظر ميرسد كه بايد اين كتاب يك رمان باشد. ولي با آن تعريفي كه از رمان ميدانيم همخواني لازم را ندارد. بلكه بيانِ يك سلسله حوادث و رويدادهاي عيني از جبهه و جنگ است كه ميتواند خود منبعِ عظيمي براي چندين رُمان و فيلمنامه و متنِ سريالهاي تلويزيوني قرار بگيرد.
كتاب از زاويهي ديد اول شخص مفرد نوشته شده و همين ويژگي، صميميتِ بيشتري بينِ متن و خواننده را ايجاد كردهاست.
در ديدارِ وزير و مسئولان وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي در مورخهي ۴/۹/۱۳۷۱ با رهبرِ معظمِ انقلاب، ايشان از نويسندگان انتظار داشتند كه دربارهي انقلاب و جنگ و جامعه رمانهايي همطرازِ «بينوايان» ، «جنگ و صلح» و «دُنِ آرام» خَلق كنند تا بيانگرِ واقعي تاريخِ انقلاب و جنگ باشند. ايشان فرمودند: «من گمان ميكنم كه هيچ تاريخي از انقلاب اكتبر شوروي نميتواند گوياي آن رمانهايي را كه در باب اين تاريخ نوشته شده، داشته باشد. اگر شما اين رمانها را خوانده باشيد، ميفهميد چه ميگويم. مثلاً رمان «دن آرام» را در نظر بگيريد! نميدانم شما آقايان اين رمان را خواندهايد يا نه. اين رمان يكي از رمانهاي تبليغاتي ماركسيستها در دورانِ اختناق رژيم شاه بود. اين كتاب، با اين كه رمان بود، اما بهعنوانِ تبليغ آن را بههمديگر ميدادند و مطالعه ميكردند…!
اينها بهقدري خوب نوشتند و انقلاب ]اكتبر[ را خوب تصوير كردند كه شما در اين كتابها ميتوانيد ابعادِ اين انقلابِ بهآن عظمت را پيدا كنيد. البته نقطهضعفهايش را هم در همين كتابها ميشود فهميد؛ اگر چه آن كه نوشته، بهعنوان نقطه ضعف ننوشته است.
ايشان در ادامه ميفرمايند: «… شما وقتي كه مثلاً داستان «بينوايان» ويكتورهوگو را ميخوانيد، يا «جنگ و صلح» را ميخوانيد، يا داستانهاي اميل زولا را ميخوانيد، ميتوانيد وضعيت جامعه روس يا فرانسه يا انگليس يا جاهايي ديگري را، از اين داستانها بهدست بياوريد. يعني انسان ميتواند چيزهايي را كه در تاريخ نيست، در اين كتابها پيدا كند..»
و حال اگر كتابِ « دا» بهلحاظِ نگاه و نثر و شيوهي نگارش و تكنيكِ داستان نويسي همطرازِ كتابهاي نامبرده نيست ولي حضورِ اين كتاب، نويدبخشِ آغازِ حركتي بدين سمت و سوست تا بخشي از تاريخِ جنگ و جامعه را بهتر بشناسيم و لمسش كنيم.
يكي از عواملي كه كتاب را با اقبالِ عمومي روبهرو كرده است، سادگيِ نثر و صداقتِ در گفتار و جزئينگري نويسنده است. در گفت و گويي كه آقاي علي هاديلو با ايشان انجام داده است و در صفحهي ۱۷ هفتهنامه «كتابِ هفته» از انتشاراتِ خانه كتاب شماره ۱۸۲ مورخ شنبه ۲ خرداد ۱۳۸۸ بهچاپ رسيده است اظهار ميدارد: «معتقدم غير از صداقتِ در گفتار، يكي از مهمترين ويژگي «دا» جزئينگري من در روايتِ خاطرات بود. من فكر ميكنم براي اين كه درست و حسابي باشد و بتواند مخاطب را سرِ شوق آورد؛ بايد تمامِ جزئيات گفته شود. از سوي ديگر، تاثيرگذاري اين اثر در اين است كه همه مطالب كتاب گفتههاي خود من است بيهيچ كم و كاست. مهمترين شرطم براي بازگويي خاطرات اين بود كه هيچ دخل و تصرفي در آن نشود.»
نويسنده آن قدر صادق است كه فرضاً هيچ ابايي ندارد از اين كه بگويد پدرش يك زحمتكش است و بهلحاظِ شغلي از فرودستترين افرادِ جامعه محسوب ميشود. تنگدستيها و دربهدريهاي خانواده را با ريزبيني خاصي بهتصوير كشيده و افتخار ميكند كه خانوادهاش از افرادي نيستند كه خون مردم را بهشيشه ميكنند. بخشِ ديگري از اين اقبال، زنانگي اثر است. زيرا هيچ مردي قادر نبوده تا تجربياتي كه نويسنده در راهِ اهدافِ خود كسب كرده است، بدان دست يابد. هر چهقدر يك مرد از عواطف و زواياي فكري و ذهني يك زن با خبر باشد ولي چگونه ميتواند لحظاتي كه يك زن در مراحلِ مختلفي از زندگي در ميانِ خون و گلوله سپري كرده است تجربه كند. فرضاً چگونگي غُسل دادن و بهخاكسپاري شهداي زن، نگهباني دادن يك زن از جنازههاي رويهم ريختهي شهدا در جوارِ مُردهشويخانه، راندنِ سگهاي گرسنه كه براي دريدنِ جنازههاي شهدا دندان تيز كرده بودند. آن هم با دستِ تنها و در تاريكي و ظلمتِ شبِ گورستان، خوابيدن بر موكتِ مُردهشورخانه و هم نَفَس شدن با زنانِ غسّاله، بهخاكسپاري پدر و برادر با دستانِ خود آن هم در فاصلهاي كمتر از يك هفته زيرِ آتشِ بيامانِ دشمن، خوردنِ تركشِ خمپاره و اصابت بهنخاع و بستري شدن در بيمارستاني دور از ديار و خاندانِ خويش مثلِ بيمارستانِ نمازي شيراز و يا…
اين جاست كه نويسنده بهقلهي محبوبيت ميرسد و تحسينِ خواننده را بهدنبالِ خود ميكشد.
نويسنده از سادات است و از كُردهاي ايراني زاده شده در بصره و رانده شده از عراق و جاي گرفته در خرمشهر و مجروح شده در وطن است. وي كسي است كه با دستانِ خويش بهترين عزيزانِ اين مرز و بوم را كه قرباني جنايتهاي دشمنانِ قسمخوردهي بشريتاند، بهخاك ميسپارد و در برابرِ دشمن خَم بهابرو نميآورد تا مبادا در روحيهي اطرافيانش ذرهاي خلل و ترديد وارد كند.
ايشان به سه زبانِ فارسي، كردي و عربي مسلط است. اگر تا كلاسِ پنجم بيشتر مجالِ درسخواندن در آموزشگاه را نيافته ولي خوشبختانه در دانشكدهي جنگ و زندگي بالاترين مدركِ تحصيلي را اخذ كرده است.
«دا» كتابي بود كه خيلي سريع تمام كردم. خواندههاي پراكنده در سفر را رها كرده و دومرتبه از آغاز شروع بهخواندن كردم.
كتاب بهگونهاي است كه نميشود براي لحظهاي چشم از آن برداشت يا جملهاي را ناديده گرفت. حوادث و رويدادها آن چنان ظريف و محكم در هم تنيده شده كه رهايي از آن را غيرِ ممكن ميسازد. نَفس در سينهي خواننده حبس ميكند و بر شجاعت و شهامتِ چنين زني (زمانِ واقعه دختري ۱۸ – ۱۷ ساله) بارها و بارها احسنت و آفرين ميگويد و از مرد بودنِ خود خجالت ميكشد كه وقتي زنانِ ما اين قدر رشيد و دلاورند پس منِ نوعي چهكارهام؟!
تصويرسازيهايي كه نويسنده بر اساسِ واقعيات خلق كرده است آن قدر گويا و رساست كه در پارهاي اوقات مو بر تَنِ انسان سيخ ميكند و اگر خواننده يك لحظه خود را بهجاي يكي از شخصيتهاي كتاب قرار دهد كه آن همه فجايع بر سرش باريدن ميگيرد بهمرزِ جنون ميرسد.
كتابِ «دا» را خواندم و نفرتِ من از جنگ و پيامدهايش دو صد چندان شد. من هميشه از جنگ متنفر بودهام و شعرِ ملكالشعراء بهار را بارها زمزمه كردهام كه: «فغان زِ جنگ و مرغواي او». خاصه آن كه جنگِ ما يك جنگِ خودخواسته نبود و بر ما تحميل شد تا جلو رشد و تعالي و ترقي ما را بگيرند.
«دا» به زبانِ كردي بهمعناي مادر است. و به احترامِ ايشان و همهي مادراني كه در طولِ حياتِ خويش رنجهايي مشابه كشيدهاند نامِ كتاب را با «دا» زينت ميبخشد. با اميد پيروزي و بهروزي براي نويسنده گرامي خانم سيده زهرا حسيني و همچنين خانم سيده اعظم حسيني كه كتاب به اهتمامِ ايشان مدون گشته است. همچنان چشمانتظارِ آثارِ بعدي ايشان هستيم.
در پايان حيفم آمد كه به يكي دو سه تا غلطِ تايپي كه نسبت بهحجمِ كتاب، بسيار ناچيز است اشارهاي نداشته باشيم:
صفحهي ۲۶۵ خطِ ۵: ماندم = ماندنم «تصميم گرفتم آن شب كنارش بمانم. حس كردم با ماندم [ماندنم] ميتوانم او را از اين وضع روحي بيرون بياورم.
صفحهي ۳۹۷ خطِ ۱: فكله = فلكه // . = ؛ «از روز هشتم، نهم مهر كه تانكهاي عراقي تا فكلهي [فلكه] راه آهن جلو آمده بودند.»
صفحهي ۴۰۴ خطِ ۴: سربازه = سرباز «سرگرد شريف نسب با حالت تواضع و لبخند جواب داد: ما ارتشي هستيم. يه سربازه [سرباز] سادهي ارتش.
صفحهي ۵۱۴ خطِ ۱۷ تا ۲۱: گفت = گفتم «با توجه بهاين اصلاً درد نداشتم. هول شدم، فكر كردم الان با اين وضع مرا از اين جا ميبرند. با ناراحتي گفت [گفتم]: دكتر حالا چيكار كنم؟ من نميخوام برگردم عقب. من ميخوام همينجا بمونم. چي كار كنم؟
دكتر گفت: ظاهراً همهمون بايد بريم. همهمون زخمي شديم.
چاپ پنجاه و چهارم كتاب را انتشارات سوره مهر وابسته بهحوزه هنري در سال ۱۳۸۸ با قيمت ۱۱۰۰۰ تومان در ۸۱۲ بهچاپ رسانده است.
۱۹/۴/۱۳۸۸ ، استهبان