محمدرضا آل ابراهيم
بزرگترين جشنِ ملى ايرانيان جشنِ نوروز يا عيدِ نوروز است كه از نخستين روزِ فروردين ماهِ هر سالِ خورشيدى آغاز مى شود. در ايرانِ باستان جشن ها و اعيادِ فراوانى مانندِ جشنِ سَدَه، جشنِ مِهرگان و… برقرار بوده است ولى هيچكدام از آنها نتوانسته اند مانندِ جشنِ نوروز عظمت و قدرتِ خود را در اَذهانِ مردم حفظ كنند. هر ملتى براى خود جشن و عيدِ بزرگى دارد كه به مناسبتى در ايامِ سال گرامى مى دارد. اما ما ايرانيان، همزمان با زنده شدنِ مُجَدَدِ طبيعت و شكوفايىِ گُلها و سبزشدنِ درختان و آوازِ پَرندگان و صداىِ غُرشِ آبشارها و… جشن مى گيريم و نوروز را فرخُنده مى داريم و در گِراميداشتِ آن شادى ها نموده و كُدورَت ها را به كِنارى مى نهيم و خودرا براى كار و تلاشِ مُجَدَد آماده كرده و فردايى بهتر را براى هَمگان آرزو مى كنيم.
در پيدايش و آغازِ جشنِ نوروز رواياتِ گوناگونى به ما رسيده است كه از ميانِ همه ى آنها از زبانِ فردوسى مى شنويم كه بدونِ شك موادِ شاهنامه ى خود را مَع الواسِطه از «خداى نامَك» و ديگر كُتبِ پهلوى گرفته و اَندر پادشاهىِ جمشيد مى فرمايد:
به فَرِّ كيانى يكى تخت ساخت
چه مايه بدو گوهر اَندر شناخت
كه چون خواستى ديو برداشتى
ز هامون به گَردون بَرافراشتى
چو خورشيدِ تابان ميانِ هوا
نشسته بر او، شاهِ فرمانروا
جهان انجمن شد بَرِ تختِ او
فرو مانده از فَرّه بختِ او
به جمشيد بَر گوهر اَفشاندند
مَر آن روز را روزِ نو خواندند
سَرِ سالِ نو، هُرْمُزِ فَرْوَدين
برآسوده از رنجِ تن، دل زِ كين
به نوروز نو، شاهِ گيتى فروز
بَر آن تخت بِنْشَسْت فيروز روز
بزرگان به شادى بياراستند
مى و رود و رامشگران خواستند
چنين جشنِ فرخ از آن روزگار
بمانده از آن خُسروان يادگار
آداب و رسومِ مردمِ استهبان براى عيدِ نوروز در گذشته
مردمِ استهبان همچون سايرِ مناطقِ ايران فرارسيدنِ ايامِ نوروز را به فالِ نيك گرفته و از ده، بيست روز قبل با شور و شوق به پيشوازِ عيدِ نوروز مى روند و خود را براىِ آغازِ سالِ نو آماده مى كنند.
خانه تكانى
از حدودِ بيست روز قبل از عيد، قالى و گِليم و تختِ نَمد را از اتاقها بيرون مى آوردند و به وسيله ى الاغ به بيرون از شهر مى بُردند و روى كوپه اى از قلوه سنگ (كِهل) kehl) ) پهن مى كردند و مى تكانند. و يا دو سرش را مى گرفتند و با زدنِ چوب، خاك هاى مانده را از آن دور مى كردند.
خانه هاى كاهگِلىِ دودخورده را با دوغابِ گِلِ رُس يا سنگِ سفيداب اَندود مى كردند. شيشه ها را تميز كرده و تاقچه ها را مى روفتند و تارهاى عنكبوتِ چسبيده به گوشه ى ديوارها و سقف را مى زِدودند. آبِ حوضِ مانده و سبزشده را خالى كرده و دو سه روز بدونِ آب مى گذاشتند تا خورشيد بوىِ سَهار (sahar) آن را از بين ببرد.
شستوشو
لباسها، مَلْحَفه ها، پتوها، گِليم ها، پَرده هاو…رابه دو رودخانه ى فصلىِ استهبان (فَتح آباد و پيرِمُراد) مى بُردند و با چووك (چوبَك) و صابون به شستشو مشغول مى شدند و روىِ قلوه سنگهاى حاشيهي رودخانه مى گُستردند.
سبزكردن سبزه
مقدارى از حبوبات مانندِ گندم، جو، نخود، لوبيا، عدس و… را در دورى (بشقاب) مى ريزند و پارچه اى نَمدار روى آن مى كَشند و با آب دادنِ هر روزه شاهدِ رشدِ جوانه ها مى شوند تا براى روزِ عيد در سفره ى هفت سين بگذارند. روىِ كوزه هاى سُفالى پارچه اى مى پيچند و بَر پارچه دانه هاى گياهىِ چسبناك مى چسبانند و كوزه را پُر از آب مى كنند تا سبز شود.
خريدِ لباسِ نو
اگر بزرگترها چندان مُقَيّد نباشند تا لباسىِ نو براى عيدِنوروز داشته باشند ولى براى كودكان، بدونِ استثناء بايد لباسِ نو خريد و آنها را نو نَوار كرد. خانواده هاى تنگدست حتى اگر شده با خريدِ يك جورابِ نو، بچه را راضى نگه مى دارند. سيداشرفِ گيلانى (نسيمِ شمال) از زبانِ كودكانِ فقير مى سُرايد:
عيد آمد و ما قَبا نداريم
با كُهنه قَبا، صَفا نداريم
گَرديد لباسْ پاره پاره
در پيكرِ خود عَبا نداريم
جزء سنگ و كُلوخ و آجر و خِشت
ما بالش و مُتكّا نداريم
مُردَند تمامِ قوم و خويشان
غمخوار به جزء خدا نداريم
جزء گاو براى كَسبِ روزى
در مَزرعه رهنما نداريم
آجيل و لباس و پولْ خوب است
اما چه كنم كه ما نداريم
خوب است بساطِ ساز و آواز
افسوس كه ما صدا نداريم
سِمَنى پَزان
براى اينكار ازچند روز پيشاز عيد، گندم هاى پاك شده را درسينى هاى بزرگ، پَهن مى كنند و با پارچه اى خيس روىِ آنرا مى پوشانند و نمى گذارند كه از نَم بيفتد تا سبز شود. جوانه ها را در جوغَنْ كوبيده و عُصاره اش را مى گيرند و در ديگِ بزرگى ريخته و با مخلوطكردنِ آرد، به روى آتش گذاشته و مرتب به هم مى زنند تا تَه نگيرد و سِمَنىِ خوشرنگ و خوش عَطر و خوش مزه اى حاصل آيد و يكى از اَركانِ سفره ى هفت سينِ روزِ عيد را تشكيل دهد.
تهيّه ى آجيل
تخمه هاى هندوانه و كدو را پاك مى كنند و مى شويند و در زيرِ آفتاب خشك مى كنند. سپس در ماهى تابه بو مى دهند و با افزودنِ مقدارى نمك، آبليمو و زعفران، بِرشته مى كنند.
مقدارى مغزِ بادام را در آبِ گرم مى خيسانند و پوستِ قهوه اى رنگش را مى گيرند و بو مى دهند و به تخمه ها اضافه مى كنند. مقدارى انجيرِ صَديك و مَويز فراهم نموده تا آجيلِ عيدشان تكميل شود. خانواده هاى درمانده حتى اگر شده با بودادنِ تُخمه ى خربزه از آجيلِ عيدى صرفنظر نمى كنند.
پختنِ نان و شيرينى
پختنِ نانِ شيرينى يكى از مهمترين اَقلامِ فراهم آوردنِ مقدماتِ نوروز است. يادش به خير آن زمانها كه بچه بوديم و مادربزرگمان چه ماهِرانه آرد و شير و شكر و يا شيره را مخلوط نموده و خميرى خوشرنگ و خوش حالت درست مى كرد و با مُشت هاى زنانه اش خميرى را كه در حَصينِ سُفالىِ لعابدار گذاشته بود مُشت و مال مى داد تا خوب وَرز آيد و روى تخته پهن شود. مادر با ظرافتِ خاصى نانهاى دايره اى شكلِ پخته شده را از روى تابه بَرمى داشت و با دقّت آن را تا مى زد تا به صورتِ كتاب درآيد.
راستى چرا نانِ شيرين را به صورتِ كتاب تا مى زدند؟ شايد مى خواستند به ما كودكان بفهمانند كه زندگى زمانى خوب و شيرين است كه با كتاب همراه باشد.
از انواعِ نانهاى ديگر كه براى عيدِ نوروز مى پزند، اما در درجه ى دومِ اهميت قرار دارد: نانِ «زَردو» است كه با افزودنِ زردچوبه و كُنجد و گاه خشخاش پخته مى شود. «گِرْدَه ى اِسْفِناجى» كه نانى نَرم و ضخيم است مقدارى اِسفناجِ پخته و پيازْداغِ سرخ شده را روىِ نان مى گذارند و از نيمه تا مى زنند تا به صورتِ نيمدايره درآيد. خوردنِ آن پيش از تحويلِ سال جايزاست.
پختنِ شيرينىِ محلى از رونقى ويژه برخوردار بوده است. معمولاً بيشترِ خانواده ها براى خود شيرينى مى پزند يا به خانه ى همسايه اى مى روند كه فِرِ مخصوصِ شيرينى پزى دارد. از شيرينى هاى محلى مى توان از كُلوچه (آردِ برنجى) و حاجى بادام (مغزِ بادامِ كوبيده شده + شكر و سفيده تخم مرغ) نام برد. نانِ فسايى اگرچه متعلق به مردمِ فساست ولى در استهبان هم پخته مى شود و به (نانِ فَسْى) شهرت دارد. كُماچ، شاه پسند، لوزِ بادام و سوهانِ كُنجدى از ديگر شيرينى هاى محلى است.
چهارشنبه سورى
كودكان و نوجوانان به تهيه ى مقدارى خار و خاشاك و هيزم مى پردازند تا در غروبِ روزِ سه شنبه، شبِ چهارشنبه آخرِ سال آتش زنند و از روىِ آن بِپَرند. بزرگانِ خانواده هم در اين جشن شركت مى كنند و با پريدن از روىِ آتش، پَليدى و كُدورتها، زِشتى ها و ناكامى ها را پشتِ سر مى گذارند و به آتش مى سپارند تا با خود بسوزاند و خاكسترش كند. شايد اين عمل يادآورِ گذشتنِ سياووش از آتشِ كينه و حسادتِ دشمن – اَفراسياب – باشد كه پالايش شد و بى گناهي اش به اثبات رسيد!؟ هنگام پريدن از روىِ آتش مى خوانند: سُرخىِ تو بَر من، زردىِ من بَر تو.
حنابندان و روز عَلَفَه (عَرَفَه)
به يك روزِ پيش از عيدِ نوروز، عَلَفَه )عَرَفَه( گفته مى شود. در اين روز از كوچك و بزرگ به حمامِ عمومى مى روند. حمام ها در اين روز بيش از روزهاىِ ديگرِ ايامِ سال پذيراىِ مشتريانِ خود است و رونقِ خاصى دارد. در گذشت هاى نه چندان دور (تا سالِ ۱۳۳۸ خورشيدى كه استهبان لوله كشى شد) خزينه ى حمامها مَمْلُوّ از مردم بود. در حمام به سَر و دست و پا و صورتِ خود حنا بَسته و چهره عوض مى كنند. به حيوانات و گوسفندانِ خود مقدارى حنا مى بَندند تا آنها را هم در شادىِ خود شريك كنند.
اين جشن ريشه در آيين هاىِ ايرانِ باستان دارد. و بيشتر براىِ شادىِ اَرواحِ مُردِگان بَرگُزار مى كنند. زرتشتيان بر اين اعتقادند كه با مُردِگانِ خود در ارتباطند و از آنان دعوت مى كنند كه براى شادى روانِشان در ميهمانى ها و شادى هاى زندگان هم شركت كنند.
سفره ى هفتسين
روزِ عيد، پيش از تحويلِ سال، سفره اى پهن مى كنند و بالاى آن قرآن و آينه مى گذارند و شمع روشن مى كنند. يك يا چند ماهىِ قرمز در تُنگِ آب به نوعى شناىِ رقصگونه مى پردازد.
سبزه، سُماق، سِركه، سِمَنى (سَمَنو)، سِنْجِد، سير و سيب معمولاً اَركانِ سفره ى هفت سين را تشكيل مى دهند. بعضى اجناسِ ديگر كه حرفِ نخستِ آنها (سين) است مثلِ سكه و سينى و سُنبل بر سفره مى گذارد. تخم مرغِ رنگ كرده، گندم، جو، برنج، ذرت، حبوبات، روغن، شيره ى انگور، نانِ شيرين و نانِ تيرى و… به نيّتِ بَركت و چند عدد انار به جهتِ درامان ماندن از گَزندِ مار و عقرب در سالى كه در پيش است، بر سفره گذاشته مى شود و پيرمرد يا پيرزنى مُسِن بر آنها قرآن و دعا مى خواند به اميدِ آنكه سالى پُربركت و به دور از هرگونه بَلا و خشكسالى در پيشِ رو داشته باشند.
تحويلِ سال
در هنگامِ تحويلِ سال سعى مى كنند كه همه ى اعضاى خانواده در كِنارِ سفره ى هفت سين نشسته باشند و آيينه را به طورِ اُفقى بر سفره ى هفت سين مى گذارند و تخمِ مرغى را روىِ آن قرار داده و به آن چشم مى دوزند تا ببينند چه زمانى تخم مرغ جابجا مى شود. همان موقع را زمانِ تحويلِ سال مى دانند. از قديم بر اين باور بوده اند كه زمين بر روى شاخِ گاوى قرار دارد. گاو پس از يكسال خسته مى شود و زمين را از اين شاخ به شاخِ ديگرش منتقل مى كند و جابجايىِ تخم مرغ ناشى از اين حركت است.
ديد و بازديد و عيدى دادن
پس از تحويلِ سال تمامىِ افرادِ خانواده روى يكديگر را مى بوسند و شادى و پايكوبى مى كنند . بزرگترها به كوچكترها هدايايى كه بيشتر پول و تخم مرغِ رنگ شده است، عيدى مى دهند. خانواده هاى كوچكتر براى عيد ديدنى به خانه ى بزرگترِ خانواده شان مى روند و دست و صورتش را مى بوسند. بچه ها به تخمِ مرغ بازى مشغول مى شوند و با لباسهاى نويى كه به تَن دارند يك لحظه از خنده و شادمانى فارغ نمى شوند. افرادِ فاميل اگر كُدورتى در بينِ شان بوده است، در اين روز همه چيز را فراموش مى كنند و به ديدنِ هم مى روند و تيرگى ها و دل آزردگى هاىشان را به كِنارى مى نهند. شهر را جُنب و جوش و شادى فرامى گيرد.
شنبه سالى
نخستين شنبهِ سالِ جديد را در خارج از خانه به سر مى بَرند و تقريباً اين روزْ شبيهِ روزِ سيزده بدر است ولى نَه بِه كيفيت و گُستردگىِ آن. مقدارى سِركه و كاهو و سِكَنْجَبين و تُرشى و شيره برداشته و به تفريح مى روند و براى ناهار معمولاً از تيليتِ (تِريد) دوغ يا تيليتِ ماست و جاشير يا ماست و خرما استفاده مى كنند. به كوه و صحرا رفته و در كِنارِ خانواده، شنبه ى خوبى را سِپَرى مى كنند.
اگر عيدِ نوروز منطبق با شنبه سالى باشد اين شعر را مى خوانند:
عجب سالى شده شنبه به نوروز
كه زين بَرپشتِ گُو (گاو) مى بينم امروز
افسانه ى پيرزن و عمو نوروز
مردمِ استهبان بر اين باور بوده اند كه چند روز پيش از عيدِ نوروز، خاله پيرزن، خانه و كاشانه اش را مى روبد و آب و جارو مى كند. لباسها و وسايلِ منزلش را مى شُويَد و تخمه و شيرينى آماده مى كند و به حمام مى رود و به موهاى سفيدِ خود حنا مى بندد و همه چيز را براى ورودِ عمونوروز آماده مى كند. آتشى درست مى كند و كِترى آب، براى درست كردنِ چاى بَر روىِ آن مى گذارد و غذا مى پَزد و به انتظار مى نشيند تا در موقعِ تحويلِ سال، شاهدِ وُرودِ عمو نوروز باشد. اما از بختِ بد و فَرطِ خستگى، خوابش مى بَرد و هنگامِ تحويلِ سال به خوابِ خوشى فرو مى رود. عمو نوروز به خانه ى پيرزن مى آيد و چون مى بيند او در خوابِ نازى فرو رفته است، بيدارش نمى كند و مى رود. پس از آن پيرزن بيدار مى شود و از اينكه موفق به ديدن و پذيرايى كردنِ عمو نوروز نشده، ناراحت و پريشان مى شود و از بُخارىِ خانه اش سَرسوخته اى (هيزمى كه نصفِ آن در حالِ سوختن است) را بَرمى دارد و دورِ سرِ مى چرخاند و با خود مى گويد دنيا براىِ من بدونِ عمو نوروز اَرزشى ندارد و مى خواند:
احمدُم رفت، بهمنُم رفت، سَرچولوسْكى (سرسوخته اى) وَردارم دنيا زَنَم تَشْ (آتش).
گفته اند كه اگر پيرزن، سَر سوخته اش را كه پرتاب مى كند به خشكى بيفتد، بخت از مَردُم بَرگشته و سالى پُر از درد و بَلا و خشكسالى در پيش دارند. خداخدا مى كنند كه سر سوخته ى پيرزن به دريا بيفتد تا سالى پُرباران و پُربركت در پيشِ رو داشته باشند.
سيزده به در
تقريباً تمامىِ خانواده هاى استهبان روزِ سيزده بِدَر به كوه و دَشت و صحرا مى روند. بعضى از خانواده ها يك يا دو سه روز پيش از سيزده به كوه رفته و در كَپَرهاى خود اُتْراق مى كنند.
پا جو آوردن: در باورهاى قديمِ مردم، شماره ى سيزده واژه ى مَنْحوسى است و درنتيجه بايد سيزده ى نوروز را در خارج از خانه به سر ببرند. و با پانهادنِ بر سبزه ها (پا جو آوردن)، از نُحوستِ سيزده در امان باشند.
تمامِ باغها و چشمه سارها و جويبارها و رودخانه هاى فصلىِ استهبان در روزِ سيزده مالامال از مردم است كه به گردش و تفريح آمده اند.
صداى نى و فلوت در همه جا گسترده مى شود. نوازندگانِ دوره گَرد با آهنگهاى شاد به جشن و شادىِ روزِ سيزده مى افزودند و از مردم هدايايى دريافت مى كردند.
رسم بر اين بوده كه چاشتگاه، ماست و خرما بخورند و ظهر معمولاً تيليتِ ماست و جاشير و براى شام چلو درست مى كردند همراه با خورشِ سبزى و اِسفناج. خيلى زود شامِشان را مى خوردند و به خانه برمى گشتند تا به تاريكىِ شب بَرنَخورند ولى در سالهاى اخير با ماشينى شدنِ زندگى، تغييراتى در مراسمِ سيزده به عمل آمده است.
در گذشته در طولِ سالِ فقط دوبار برنج مى خوردند: سيزده بدر و شبِ عيد هم، شيربرنج.
دخترانِ دَمِبَخت، سبزه ها را گِره مى زنند و مى خوانند: «سيزده بِدَر، سالِ دِگَر، خونه ى شوگَر، بچه بَغَل، اوهه اوهه» به اميدِ آنكه تا سالِ ديگر به خانه ى شوهر رفته و صاحبِ فرزند شده باشند.
در پايانِ سيزده بِدَر بچه ها مى خوانند: “سيزده بِدَر، چارده به تو، قَضو بَلات رفت تو كُتو.”
روشِ پختنِ سِمَنى (سَمَنو)
براى پختنِ سِمَنى مقدارى گندم را دستچين كرده و پس از پاكشدن، آن را مى شويند و در ظرفى ريخته و آب به آن اضافه مى كنند و تا سه روز در همين ظرف نگه مى دارند. ولى آبِ آن را هر روز عوض مى كنند.
پس از آن در سينى هاى بزرگ يا مَجْمَعه ريخته و پارچه اى نَمدار روىِ آن مى كَشند و در جايى گرم و يا در برابرِ نورِ خورشيد قرار مى دهند و مواظب هستند كه پارچه از نَم نيفتد و هميشه خيس باشد.
پس از سه چهار روز كه گندم تِجtej (جوانه) زد، پارچه را از روى آن بَرمى دارند و مقدارى آب در سينى مى ريزند. ريشه هاى سفيدِ گندم در هم فرو مى روند و جوانه ها روز به روز بيشتر رشد مى كنند.
براى جلوگيرى از خراب شدنِ ريشه ها كه اصطلاحاً به آن «پُورْمَك»زدن مى گويند معمولاً دو روزى يكبار آبِ سينى را خالى مى كنند و ريشه ها را در آبِ تميز مى شويند تا سِمَنىِ تلخى نداشته باشند. پس از گذشتِ حدودِ دو هفته كه سبزه هاى گندم به اندازه ى تقريبىِ ده – دوازده سانتيمتر رسيد، از سينى بيرون آورده و با آب شستشو مى دهند و در جوغَن (هاونِ سنگى) مى كُوبند تا شيره ى جوانه ها و ريشه ها جدا شود. تُفاله هاى آن را با آب شسته و به دور مى ريزند يا اينكه به مرغ و خروس ها مى دهند. عُصاره ى آن را از صافى گذرانده و در يك ديگِ بزرگ مى ريزند و كم كم آردِ گندم به آن اضافه مى كنند و مرتب به هم مى زنند تا آردها به هم نچسبد و به صورتِ خمير درنيايد. ميزانِ عُصاره با آرد به نسبت يك به دو است. بدين معنى كه اگر يك مَن آبِ سبزه ى جوانه داشته باشيم بايد دو مَن آرد به آن بيفزاييم.
ناگفته نماند كه مقدارى از آبِ عُصاره ى جوانه ها را كِنار مى گذارند تا در نوبت هاى مختلفى كه سِمَنى در حالِ سِفْت شدن است به آن اضافه كنند.
ديگ را روى آتشِ اجاق نهاده و مرتب با سيخكى به هم مى زنند تا تَه نگيرد. محتوياتِ ديگ كه در ابتدا سفيدرنگ است در اثرِ حرارت دادن به رنگِ زرد و قهوه اى متمايل مى شود. حدودِ ۸ تا ۱۰ ساعت روى آتش مى جوشد و غُل مى زند. حباب هاى ايجادشده مى تَركد و مقدارى از آن به بيرون پرتاب مى شود كه به آن (پِلِنْتَكpelentak ) گفته مى شود. پس از آن آتش هاى زيرِ ديگ را مى كَشند و تابه ى تميزى را روىِ ديگ گذاشته و مقدارى خُلْگِ (خُرْگxolg ) آتش در آن مى ريزند تا سِمَنى دَم كَشد و قَوام يابد. همه ى اين كارها در شبْ و توسطِ دختران و زنان انجام مى گيرد و مردانْ كمتر در آن دخيل اند.
دو سه ساعت كه از دَم كشيدن گذشت، معمولاً صبح شده است و سرِ ديگ را بَرمى دارند. سِمَنىِ خوشرنگ و خوش عَطرى حاصل آمده است. وسطِ آن شيارهايى دُرست شده است كه مردمِ استهبان بَر اين باورند كه جاى پنجه ى حضرتِ فاطمه ى زهرا (س) است. آن را خوش يُمن مى دانند. اگر چنين نباشد و سِمَنىِ مَرغوب و پسنديده بدست نيايد، جاى نگرانى است و مى گويند چشمِ آدمِ ناپاكى به آن خورده است.
پختنِ سِمَنى معمولاً شِراكَتى است و همه ى قوم و خويشان و همسايگان در آن سَهمى دارند. در موقعِ تقسيم، هركس فرضاً يك مَن آرد آورده، دو مَن سِمَنى دريافت مى كند. باتوجه به اينكه يا كمك داده و يا هيزم آورده و يا اينكه يك چارَك آردِ اضافى آورده يا كسانى كه هيزم آورده و در كوبيدنِ جوانه ها و به همزدنِ سِمَنى كمك كرده اند و بيدارخوابى كَشيده اند، سَهمِ بيشترى مى بَرند.
معمولاً پيش از دَم كردنِ سِمَنى بعضى از خانواده ها مغزِبادام و گِردو در ديگ مى ريزند تا خوشمزه تر شود و سِمَنى لذيذى در سفره ى هفت سينِ خود داشته باشند. سِمَنىْ پختن سالى يكبار و آن هم در ايامِ نوروز است.
درضمن، دراستانِ فارس كه معمولاً پسوندِ «او، و» براى مَعْرِفه كردنِ اسامى به كار مى بَرند مثلِ «كتابو»، «مَردو»، «پِسرو» جالب توجه است كه بَر خلافِ اين قاعده كه همه جا «سَمَنو» مُتداول است دراينجا «سِمَنى» گفته مى شود.
بشنويم گفت وگوى دخترى با مادرش در باره ى سَمَنو از زبانِ شاعرِ گرانمايه ى مردمْ مدار
(نَسيمِ شمال)
– نَنَه جون من سَمَنو مى خواهم
يارِ شيرين دَهنو مى خواهم
(نَسيمِ شمال)
– نَنَه جون من سَمَنو مى خواهم
يارِ شيرين دَهنو مى خواهم
عاشقم من به لِقاى سَمَنو
سَر و جانم به فداى سَمَنو
سَمَنو خوبتر از جانِ من است
سَمَنو شيره ى دندانِ من است
من كه در مطبخِ تو آشپزم
سَمَنو را به چه شكلى بپزم؟
نَنَه جان ارث به اولاد بِده
سَمَنو را تو به من ياد بِده
– دختر اى دخترِ غَمديده ى من
اى رُخت روشنىِ ديده ى من
سَمَنو كارِ تو تنها نَبُوَد
ديگ و اسباب در اينجا نَبُوَد
اولاً ديگِ بزرگى بايد
گندمِ سَبز و سُتُرگى بايد
جمع بايد بكنى مَردم را
آب بايد بِكَشى گندم را
ذره اى خاك نريزد در ديگ
چشمِ ناپاك نيفتد بر ديگ
جُنُب و حايض از آن دور شود
وَرنَه شيرين نشود شور شود
جمع گَردند زِ نِسْوان و بَنات
دورِ ديگِ سَمَنو با صلوات
بنشينيد همه سُبْحَه به كَف
پيشِ ديگِ سَمَنو صَف در صَف
هى بخوانند چو شيخ طَلَبه
كَنكات و كَتَكوت و كَتَبَه
سَمَنو رَخنه به مينو بكَشد
مَلِك از اوجِ فَلك بو بِكَشد
تا كه ديگِ سَمَنو جوش كُند
عَمه و خاله قزى نوش كند
چون بجوشد سَمَنو وقتِ سَحَر
مى شود سَبزه ى تَر قند و شِكَر
سَبزه ى بى مَزه گَردد شيرين
بَلى از معجزه گَردد شيرين
گردآورنده: محمدرضا آل ابراهيم، استهبان