خانه / يادداشت / چرا استهبان شهری مهاجرفرست است؟

چرا استهبان شهری مهاجرفرست است؟

دوستش مي‌گويد: «كلماتي مثلِ اَشْبَگ (محل پهن كردنِ انجير)، پِتِنْگ (دستمال)، لولين (آفتابه)، گُردَك (كليه)، كورَك (دُمَل)، سِمَني (سمنو)، خاگ (تخم مرغ)، ماي‌تُوهَه (ماهي‌تابه)، خُورَك (سوراخِ بالاي اتاق)، كاكولوسك (گُل انار)، دل پيزَه (مالشِ دل، تقاضاي يك گونه خوراكي به‌جهتِ رفع گرسنگي)، پامالَك (موجودي خيالي)، كورَك (دُمَل، برآمدگي زيرِ پوست)، گيزين (سبدِ بافته شده از تركه‌ي نازك)، كُپُو (سبدِ بزرگ با فاصله‌هاي بيشتر جهتِ نگهداري مرغ و خروس)، كولوك (خُمره‌ي سُفالي جهتِ نگهداري انجير، شيره و گندم)، اِشْكَزَه (رُخ بام)، دارگيز (بادامِ كوهي)، سُپُل (نانِ گردي كه با آردِ ذرت مي‌پزند)، گيخَه (تَه مانده شيره‌ي انگور در كُرُش)، كُرُش (چرخُشت، دستگاه يا مكاني كه انگور را به شيره تبديل مي‌كنند)، اُو پَلَقو (چشمي كه بيماري خاصي دارد و دايم از آن اشك مي‌ريزد)، اُسْپُل (طحال)، وُهْل (سروِ كوهي)، خَمَنَه (بارانِ بهاري) و… در اين‌جا بر زبان نيار كه زشت است.»
آن دوست در ادامه‌ي صحبت هايش مي‌گويد: «فرضاً ما در استهبان به غار و يا سوراخ مي‌گوييم «كُت». مثلِ «كُتِ چِلَه‌خانه». يا به يك چيزِ نصف شده مي‌گوييم «لِت». حالا شما كه در تهران هستي، سعي كن تهراني حرف بزني.»
مي‌گويد: «چشم!»
از قضاي روزگار اين استهبانيِ تازه وارد شده به‌تهران كه جوياي كار هم بوده است به‌خيابان مي‌رود تا شايد كاري بيابد. سراسرِ روز دنبالِ كار مي‌دود. گرسنه و تشنه، خسته مي‌شود. به‌يك ساندويچ‌فروشي مي‌رود و مي‌گويد: «آقا! يك سوراخ نصف هم به‌من بِده!»
ساندويچ‌فروش مي‌گويد: «آقا! ما همه چيز داريم ‌جز سوراخ نصف.»
اين استهباني زبان‌بسته كه از گرسنگي رَمقي برايش نمانده بود هم‌چنان مُصِر بود و گفته‌اش را تكرار مي‌كرد. ناگهان آشپزباشي از پشتِ تابه‌ي سرخ‌كردني بيرون مي‌آيد و يك ساندويچ كُتلِت به‌دستِ او مي‌دهد. مي‌پرسد: «از كجا فهميدي كه من اين ساندويچ را مي‌خواستم؟»
آشپزباشي مي‌گويد: «همشهري! بزن قدش كه منم سابُناتي‌ام!»
غرض از آوردنِ اين لطيفه اين بود كه به‌هر كجاي ايران كه پا بگذاريم، يك سابُناتي پيدا مي‌شود.